سفارش تبلیغ
صبا ویژن

د نیای من


85/3/8 ::  7:44 عصر

به نام آنکه اسمش عشق ، یادش خاطره قلبش جایگاه عشق است

سلام ای آشنای بیگانه !

اگر می دانستم که گل ســــــرخ نشانه محبت است دستی از آنرا می چیدم و به دریای بی کران محبتم رها می کردم تا بدانی چقدر دوست دارم .

در هیاهوی آن احساس مرومزی که در گذشته وتنهایی به تو وبه خود فکر می کنم در من به جوش وخروش در می آید و تمامی ساعتهای خلوتم را اسیر خود می کند و با حسرت اینکه چگونه در همنشینی ومجالستمان مرا نشناختی و مجسمه ابوالهول و دیوانه خطابم کردی و انسانی بی ارزش گماردی باز هم به به هم صحبتی با تو رغبت نشان دهم و باز هم به با تو به گفتگو بنشینم . شاید همانگونه که دیوانه ام پنداشتی به راستی دیوانه ای هستم که می پندارم تو بهتر از دیگرانی من به آن پیوندی که در گذشته نام دوستی گرفته بود هنوز پایبندم و برای خود امتیازی می دانم که روبان سفید الفت با قیچی تیز من پاره نگشته است .

 

اما ای کاش تو کسی بودی که به جای آنکه لب فرو می بست و به نتیجه کلامش می نشست وسپس داوری می کرد . اما ای تنها به قاضی رفته و راضی برگشته برایت می نویسم که بر روی شیشه شکسته پنجره مان خط قرمز کشیدم .

 

من از دنیای محبتم فقط قدحی به قول تو به دیگران تقدیم می کنم اما چشمه محبتم متعلق به دختری است که وقتی دست وروی در آن بشویید آنرا گل آلود نمی کند .

 

همیشه وبرای همه کس گفته ام که به هیچ کس اجازه نمی دهم که خانه دلم را به ربا و لعاب رنگ بزند . حرفم را باور کن وبه گوش بگیر که می گوییم که تو همان پری کوچکی هستی که آرزو دارم ساکن خانه دلم شود .

پس هیچ دختری را در گوشه این دل جا نمی دهم مگر تو را پس بیشتر از این آزارم مده و این را باور کن که تک وتنها و بی یاور به صدق کلام تو جستجو را آغاز کرده ام

 

از مجنون دیوانه

                                       به عاقل فرزانه


نویسنده : فرهاد

85/2/27 ::  3:9 عصر

 

شعر های زیر از طرف دوست عزیز ودوست داشتنی ام : خ . م

 

 

تنهایی

به هم که می رسیم
سه نفریم
من و تو  و  بوسه  
از هم که جدا می شویم
چهار نفریم
تو و تنـــــهـایی ،
مــن و عـــــــــــذاب

 

برگرد

من از قصه زندگی ام نمی ترسم

من ازبی تو بودن به یاد تو زیستن و
 
تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم.
ای بهار زندگی ام
اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست
اکنون که پاهایم توان راه رفتن ندارد
برگرد
باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را
باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا
باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده
بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم
بدان که قلب من هم شکسته
بدان که روحم از همه دردها خسته شده  .
این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد.
بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام  


یکی را دوست می دارم
 
آری ،
 
یکی را دوست میدارم ، آن را احساس کردم در قلبم

او همان ستاره درخشان آسمان شبهای دلتنگی و تیره و تار من است
او همان خورشید درخشان آسمان روزهای زندگی من است
یکی را دوست میدارم  
آری ، او همان مهتاب روشن بخش شبهای من است
قلبم او را دوست میدارد و من هم تسلیم احساست پاک قلبم میباشم
یکی را دوست میدارم ،
همان فرشته ای که در نیمه شب عشق به خوابم آمد 
و مرا با خود به دشت دوستی ها برد
او همان فرشته ای است که با بالین سفیدش مرا به اوج آسمان آبی برد ومرا با دنیای دوستی و محبت آشنا کرد
یکی را دوست میدارم ،
همان کسی که هر شب برایم قصه لیلی و مجنون
در گوشم زمزمه میکرد و مرا به خواب عاشقی می برد 
یکی را دوست میدارم ،
 
همان کسی که مرا آرام کرد و معنی دوستی را به من آموخت

اینک که من با او هستم معنی واقعی دوست داشتن را فهمیدم

او مثل ابر بهار زود گذر نیست ، او برایم مانند یک آسمان است که همیشه بالای سرم می باشد
آسمانی که زمانی ابری می شود چشمهای من هم از دلگیری او بارانی می شود

آری ، تو برایم مانند همان آسمانی
یکی را دوست میدارم
 
او دیگر یکی نیست او برایم یک دنیا عشق است
پس بمان ای کسی که تو را دوست میدارم بمان و تسلیم احساسات ، پاک  من باش
می خواهم تو را شکنجه دهم ، شکنجه عشق و محبت خودم
آنقدر تو را شکنجه می دهم تا تمام وجود من شوی ، چون که تو را دوست دارم
ای خورشید آسمان روزهای من ، ای مهتاب روشن بخش شبهای ، ای
 
ستاره درخشان آسمان تیره و تار من ، ای آسمان زندگی من

 و در پایان

ای همدم زندگی من ، با من باش چون که تو را دوست میدارم ،

آری ، تو را
دوست میدارم…

فقط تو را…!

 

 


نویسنده : فرهاد

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها :: 
1833


:: بازدید امروز :: 
0


:: بازدید دیروز :: 
0


:: درباره خودم ::


:: اوقات شرعی ::

:: لینک به وبلاگ :: 

د نیای من

:: وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: اشتراک در خبرنامه ::